***
در محرم سال ۱۳۴۰ در لا به لای کوچه های فقیرنشین اصفهان فرزند پسری به دنیا آمد که حسین نامیده شد. ماه، ماه حسین بود و باید که اگر حسین به قتلگاه رفته است و یزیدیان در تلاشند تا حقیقتش را محو کنند، شیعیانش نامش و راهش را زنده نگهدارند و خلاصه پا به پای زمان بزرگ شد و زندگی اش مثل همه بچه های فقیر محله که ظلم شاهنشاهی بیشترین شلاق ها را به گرده ی همین ها انداخته بود گذشت و به مدرسه رفت، اما مدرسه هیچ وقت محیط مساعدی برای اینگونه انسان ها نبود، آنجا صحبت از حساب و هندسه و… بود، ولی هرگز هیچ معلمی به چشمان حسین ننگریست، که درس های بزرگتری در آنها نوشته شده بود و بالاخره او طغیان کرد و مدرسه را رها نمود که داستان تنبلی غیر از داستان بی میلی است.
نظام آن روز چند روزی او را به کار و بازار کشید و او همچنان منتظر و ساکت راه بازار و خانه را طی می کرد تا اینکه در سال ۱۳۵۶ بود که فریادهای ملت به کوچه و بازار کشیده شد و حسین این ماهی از آب محروم مانده دریای خود را یافت، دیگر نه مدرسه می شناخت که مدرسه دیگر در بین مردم بودن است نه بازار کسب و کار.
فریادی شده بود بر نظام فاسد شاهنشاهی و مقلدی شده بود که مو به مو فرمان های امامش را به اجرا در می آورد. تا اینکه در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ آن وقت موعود رسید و میوه ها به ثمر نشست و رژیم منحوس پهلوی واژگون شد و انقلاب الهی و اسلامی ایران به رهبری پیر این ملت، خمینی کبیر جایگزین آن شد.
سربازان واقعی انقلاب که همیشه گمنام بودند و بی توقع بارهای سنگین انقلاب را به دوش می کشیدند و هر جا هر مشکلی پیش می آمد شانه های آن ها بود که آماده ی هر باری می شد و قدم های آنان بود که استوار در راه پیش برد اهداف انقلاب برداشته می شد.
حسین پوستین دوز این گمنام ترین سرباز بدون سر و صدا همین که شنید در بلوچستان به نیرو احتیاج دارند او داوطلبانه برای آنکه نکند گوشه ای از انقلاب، نارس بماند و انقلاب در گوشه ای از کشور خوب جلوه نکند و خلاصه محرومیت مردم را در آنجا آزار می داد، در آنجا رفت که هم ضدانقلاب را از آنجا خارج کند و هم فرهنگ انقلاب و هم این فرزندان انقلاب را در آنجا شکوفا کند و پا به پای مشکلات انقلاب گام بر می داشت و همواره غم انقلاب بود که فضای سینه او را فرا گرفته بود و از آنجا رهسپار کردستان شد تا شاید در آنجا نیز رسالت خود را انجام دهد.
او در آنجا فعالیت های زیادی کرد، آری فرزند خلق آمده است تا با مدعیان دروغین طرفداری از خلق مبارزه کند و چه بی شرمانه بر این انقلاب الهی (منافقین) شوریدند و چه زیبا خدا آنها را رسوا نمود و در این مبارزات بود که جلوه های کمک الهی هر لحظه او را بی تاب تر می کرد و قفس دنیا با شهادت برادرانش تنگ تر می شد.
او پس از چندی وارد ارتش شد، عجبا همه در ارتش می روند که آماده جنگ بشوند و حسین در ارتش رفت تا ارتش را آماده جنگ کند. او در لشکر ۷۷ پیروز خراسان که واقعا در جبهه ها حماسه آفریدند وارد شد و پس از دیدن آموزش های لازم به خوزستان رفت و مدت ۱۶ ماه در جبهه ها مشغول مبارزه شد و بالاخره در فتح بزرگ مسلمین در فتح المبین بود که حسین هجرتی بزرگ را برگزید و حسین مثل همه حسینان تاریخ، لباس زیبای شهادت پوشید و سند رسوائی همه یزیدیان را با خون خود امضا نمود و حجله گاهش مشهد شهیدان شد و این بار فرزندی دیگر باز از هابیلیان به خون غلطید تا با خون خویش تمام قابیلیان را رسوا سازد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
نام و نام خانوادگی: شهید حسین پوستین دوز
نام پدر: حسن
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
محل خدمت: ارتش
محل شهادت: سایت ۵
تاریخ شهادت: ۸/۱/۶۱
واحد اعزام کننده: لشکر ۷۷ پیروز خراسان