به گزارش پایگاه تحلیلی خبری دهاقان بیدار، به نقل از قم فردا،گاهی کافیست هر کدام از شما، برای خود یک پا خبرنگار باشید و دنیا را با چشمان تیزبین خبرنگاران بنگرید و کنجکاوانه به اطراف خود نگاه کنید، آن وقت است که حیرت خواهید کرد از اتفاقات و حوادثی که در اطرافتان رخ می دهند! اتفاقاتی که شاید به عمق درد و رنج یک انسان باشد…
امروز وقتی طبق روال روزانه مسیر خانه تا محل کارم را با مترو طی می کردم، ناگهان نگاهم به پسری افتاد که سخت در خود فرو رفته و به یک نقطه خیره شده بود. کنارش نشستم و مِن مِن کُنان گفتم: “می تونم کمکتون کنم”.
سرش را بالا کرد و گفت: “شما خبرنگاری؟”. کارت خبرنگاری ام را از جیب کیفم درآورده و گفتم: بله. انگار دنبال کسی می گشت تا یک دل سیر با او درد و دل کند. لذا بی اختیار شروع به حرف زدن کرد و بی مقدمه گفت: میثم نظری قنبری دغدغه مند مدیریت ورزش هستم.
وی ادامه داد: یک روز کلاس استراتژی در عمل داشتم و با حجم زیاد مطالبی که داشت واقعا خسته شده بودم. از قم تا تهران هندزفری در گوشم بود و تصنیف “از خون جوانان وطن لاله دمیده” را چند باری گوش کردم. وقتی رسیدم از فرط خستگی می خواستم زودتر خودم را به خانه برسانم و حسابی استراحت کنم.
از ترمینال جنوب سوار مترو شدم، در حال و هوای خودم بودم که صدای آشنایی نزدیک گوشم شنیدم. صدای فروشنده مترو که داشت کابل OTG می فروخت، آن هم دانه ای 2000 تومن!
نزدیکم که شد گفت: “ببخشید آقا میشه اجازه بدین رد بشم”. بی اختیار بخاطر زنگ صدایش در کلمه اجازه و لهجه اش سرم خود را چرخاندم و همزمان فروشنده هم نگاهی به من کرد و یکهو نگاهمان به هم گره خورد و من به دنیایی دیگر رفتم…
به سال های 1375 تا 80 که تمرین کشتی می رفتم و صدایی رو هر روز می شنیدم که نرمش قبل از کشتی رو انجام می داد و خیلی با متانت و ادب به ما نکات نرمش رو می گفت و بلند بلند حرکات رو می شمرد.
سجاد یکی از بهترین کشتی گیرهای کرمانشاهی بود که در وزن خودش با وجود تقلب هایی (صغر سنی) که آن موقع خیلی باب بود و متاسفانه هنوزم فکری به حالش نشده! همیشه با اقتدار مقام استانی و کشوری را از آن خود می کرد.
آن موقع ها هر کسی در کرمانشاه حائز مقام می شد، مطمئناً رو سکوی کشوری هم بود. ولی افسوس که سال هاست مدیریت کشتی استان هم به دست افراد بی برنامه افتاده است! مجالش نیست بگذریم…
من در وزن سجاد بودم و همیشه در تمرین ها، خدا خدا می کردم که عمو خسرو (مربی آن موقع باشگاهمان) من را با سجاد جفت نکند، چون خیلی قوی بود. ولی از بد روزگار خیلی وقت ها با او تمرین می کردم و زورم هم به او نمی رسید و حسابی از خجالتم درمی آمد.
همیشه اول کشتی به رسم ادب از مربی اجازه می گرفتیم و همین کلمه اجازه بود که من را به آن دوران برده بود… (با اجازه عمو خسرو). ناگهان نگاهش را از من دزدید و قدم هایش را تندتر کرد و رفت. من هم مات و مبهوت از پشت به بدن ورزیده اش خیره شده بودم که هنوزم مثل قدیما بود.
بله سجاد بود. همان سجادی که آرزوی بیشتر بچه های باشگاه بود که با او دوست شوند و سلام و احوالپرسی کنند. ولی حالا از بد روزگار…
به خانه که رسیدم حالم خراب بود. بغض سنگینی در گلویم گیر کرده و در فکر فرو رفته بودم و به یاد بخشی از موسیقی که امروز گوش داده بودم افتادم. چه قشنگ حال امروز من و سجاد رو شرح می داد: “چه کجرفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ/ سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ…”
به راستی امثال سجاد ها چرا نباید رسیدگی شوند. سجاد قابلیت قهرمانی در رشته کشتی را داشت و خیلی از خوبهای کشتی ایران را برده بود. ولی الان باید برای گذران زندگی و برآمدن از پس خرج و مخارج سنگین آن در مترو دست فروشی کند!
چرا برای امثال این قهرمانان برنامه ای در سطح کشور و استان ها طراحی نشده است؟ چرا باید به دلیل نبود شغل، جوان برومند ایرانی در مترو دست فروشی کند و کمی آن طرف تر آقازاده هایی باشند که با هم کورس بگذارند و به اصطلاح خودشان بدون داشتن دغدغه خرج و مخارج زندگی، در خیابان ها با ماشین های فلان قیمت شان، دور دور کنند!!
آری، امثال سجادها زیادند که نتوانستند حق خودشان را بگیرند! و باز خدا را شکر که سجاد خان ما به راه های خلاف کشیده نشده بود و با کاسبی حلال داشت امرار معاش می کرد…
در پایان هم ای کاش وزارت ورزش و دانشگاه ها و متولیان تربیت بدنی از این آمارهای الکی و دوزاری و همایش های ملی پولی و روزمه ای دست بردارند و یک بار هم که شده استراتژیک عمل کنند و برنامه بلند مدت واقعی، تاکید می کنم واقعی و نه خیال بافانه و از روی شکم سیری و… طراحی نمایند تا بلکه شاهد به هدر رفتن استعدادهای ناب ورزشی همچون سجاد در کشور نباشیم.
مشت نمونه خروار است و سجاد نمونه ای از جوان ایرانی موفق است که به خاطر عدم حمایت مسئولین، دست از موفقیت ها و توانمندی هایش کشیده و برای درآوردن روزی حلال به سراغ دست فروشی رفته است.
به راستی ما چند نفر از این دست جوانان در کشور داریم؟ حالا به قول میثم، دست مریضاد به سجاد که به خاطر نبود شغل و گرانی و هزاران گرفتاری پیرامون آن به دنبال کارهای خلاف نرفته و خود را به نان دست فروشی قانع کرده است.
چرا که جوانانی هستند که متاسفانه به خاطر مشکلاتی از این دست، به خیال خود آسانترین راه را انتخاب کرده و می خواهند یک شبه ره صد ساله را طی کنند و به همین خاطر به راه های خلاف کشیده می شوند و بعضا آسیب های جبران ناپذیری به جامعه می زنند.
پس ای مسئولین! شما را به خدا جوانان را دریابید… شما را به خدا امثال سجادها را دریابید و بیایید به جای پاک کردن صورت مسئله، به دنبال درست ترین جواب باشید و به جای درمان که البته اگر درمانی هم باشد! به فکر پیشگیری باشید و با ایجاد شغلی مناسب برای جوانان، جامعه ای را از لوث معضلات فرهنگی، اجتماعی و… نجات دهید.