به گزارش پایگاه تحلیلی خبری “دهاقان نا” به نقل از پایگاه خبری اصفهان شرق / مریم شجاعی (کارشناس معارف اسلامی)
مدت های بسیار زیادی بود که یک سوال تمام فضای ذهن مرا پر کرده بود و مرا به خود مشغول می ساخت. چرا در فرم ثبت مشخصات فردی می نویسند نام و نام خانوادگی همسر؟
چرا نمی نویسند هم دل و یا چرا نمی نویسند هم درد، هم گام، هم چشم و یا چرا … و چندین گزینه دیگر!
تا اینکه گذری بر سیره ی حضرت خدیجه (س) نمودم؛ آن وقت بود که فهمیدم که چه لفظی با مسمی تر و پر معنا تر از همسر می توان یافت. لفظی که همچون همسر در بردارنده ی همه معانی دیگر هم باشد؟
دانستم که آنچه خدیجه (سلام الله علیها) را خدیجه کرد و آن چه او را سرآمد زنان عالم ساخت آن چیزی بود که در سر می پروراند و آن دقیقا همان چیزی است که در سر محمد (صلوات الله علیه) بود.
به راستی آن چه دلها را به هم نزدیک می کند ایا همان نیست که در سر است، آنچه باعث فهم درد می شود همان نیست که جایش در ذهن است و آنچه باعث استواری گامها و هم قدمی با معشوق می شود آیا همان نیست که در سر می پرورانی؟
آری خدیجه (سلام الله علیها) دختر خویله جده الائمه شد. سرور زنان بنی هاشم شد. امینه امین الله گشت چون ذهنش، فکرش، همش و غمش و خلاصه تمام سرش آنی شد که در ذهن محمدش (صلوات الله علیه و علی آله) بود، آن وقت بود که همدرد، همدل، همسو، همگام با معشوقه اوج گرفت و روبه بالا رفت. زلیخا اگر نظرش بر دامنه احد تا قله ی آن می افتاد و می دید خدیجه (سلام الله علیها) با عشق این فاصله ی هزار و چند پله ای را هر روز برای تغذیه ی معشو قه اش طی می کرد و یار غار تنهایش می شد، هرگز اسطوره ی افسانه های عاشقانه نمی گشت و بر عشق یوسف تبختر نمی کرد.
آی دختر! عاشق امروزی! می شود گذری بر سیره ی حضرت خدیجه (سلام الله علیها) نمایی تا معنای واقعی عشق را بدانی؟!
آری اگر خدیجه شناسیت عمیق بود هرگز با الفاظ ساده ی عاشقی بازی نمی کردی، آن وقت نمی گفتی مهم نیست از صفر شروع می کنیم چون دیگر می دانستی که عشق یعنی از تاجره ی قریش بودن به صفر، صفر که نه، نه به بیست و یا به همه چیز رسیدن به خاطر معشوق.
آن وقت دیگر نمی گفتی حاضرم یک چادر بزنیم و در آن زندگی کنیم چون می فهمیدی که عشق یعنی بی چادر در ظل و سایه ی آفتاب سوزان شعب ابی یوسف دوشادوش معشوق به سر بردن و با آرد هسته ی خرمایی سر کردن. آن وقت پز نمی دادی که با چادر سفید از خانه ی پدر می روم و با لباس سفید به آن دنیا رخت می بندم. اصلا خجالت می کشیدی این الفاظ پوچ را به زبان بیاوری می دانی چرا، چون عشق یعنی با دولت و ثروت بی مانند به خانه ی معشوق رفتن و همه چیزت را به خاطر آنچه در سر همسرت می گذرد بخشیدن تا جایی که حتی خلقت اخرویت را هم نداشته باشی و عشق یعنی به خاطر معشوق آنچنان بی سرو سامان شدن که حتی درهم و دیناری هم برای کفن و دفنت نداشته باشند.
و چه زیبا و عاشقانه بود لحظه پرواز خدیجه (سلام الله علیها) …
آی ملائک بیایید بنگرید این دختر خویلد است بزرگ ترین تاجر قریش. ببینید عشق چه می کند. این خدیجه است که در عبای معشوق پیچیده شده است و تبختر می کند چرا که خداوند خود با خیل ملائکه اش بر او سلام فرستاده و خلعت بهشتی برایش فرستاده است و چه چیزی بهتر و برتر و بالاتر از این.
آری این گونه بود که فهمیدم همسر جامع ترین لفظ برای شریک زندگیت است یعنی آرزویت، مقصد و مقصود ت، مبدا و معبودت، هدفت، آرمانت، فکرت و ذهنت که جایش در سر است همانی باشد که دقیقا در سر همسر است.
اصلا خدیجه همسریش جنس دیگر است؛ زین روست که از تمام زنان جهان سر است
اصلا خدیجه عاشقیش فرق می کند؛ دل داده و دل داده گیش فرق می کند
آری خدیجه مادر قدهای خمیده شد؛ معشوقه ای که مادر سرهای بریده شد