به گزارش دهاقان نا به نقل از ” بوتیا ” نمیدانم حال امروزم را چگونه بازگو کنم، عصر امروز بوی انتظار می داد، امروز که غروب جمعه نیست پس دلگیری امروزم برای غربت کیست؟ خبر آوردند مهمان می آید، بهتر بگویم صاحبخانه می آید.
هوای شهر معطر به عطر گل های آب دیده شده است، شهر را آذین بسته اند،چه شکوهی،عجب شوری برپا شده است، آدمی را یاد رستاخیز می اندازد، زن ومرد،پیر و جوان وحتی کودکان،همه عاشق،همه مبهوت جلال در میعادگاه انتظار گرد هم آمده اند تا یوسفان گمگشته را تامنزلگه گمنامشان مشایعت کنند.
کاش لحظه ای حجاب دل کنار میرفت تا تلالو پرتو نورشان برهمگان عیان شود، مردم همه دست بسته،بادل های شکسته و پاهای خسته،بانگاه هایی پر از حسرت و امیدوار به یک سوخیره شده اند؛ ساعت ها ایستاده و نشسته منتظر آمدن گل های پرپر شده ی انقلابند، همان ها که رفتند تا ولی زمان تنها نماند.
پس از ساعت ها انتظار مرکب هایی از نور نمایان شد،جوانمردانی غواص بادستانی بسته با گره هایی به قرمزی حماسه،و به سبزی مظلومیت بر امواج شانه های مردم شناورند.
دریای عظیم ملت هم نتوانست جمال بی مثال و غرش الله اکبر تاریخی شان را درخود غرق کند، دست بسته شان به هرگره ای که می خورد باز میشود.
آری!گویی 29سال پیش و در چهارمین کربلای تاریخ ،دستانی نحیف به دل هایی به صلابت ایمان گره خورد تا امروز گره های آسمان و زمین راباز کند و چه حکایت غریبی دارد این دست…
دست شستن،دست بریدن،دست بستن! دست را در کربلا میتوان معنا کرد، حسین ازهمه هستی اش دست کشید،علمدارش را دست بریدند و زینبش را دست بستند تا توانست به خدا دست یابد.
امروز زمان در تقابل مکان محوشد، اینجا فقط کرمان نیست؛ از دیار کریمان تا اروند و از اروند تا کربلای حسین فاصله ای نمانده است، انگار این شهدا حرف دلی دارند:
« به نام خالق خون حسین(ع) و به یاری ازدستان عباس که وسیله شفاعت فاطمه(س)است.
نمیگوییم از دنیا دل ببرید ولی بدانید اگر در اروند دستان ما175نفر بسته شد تا جانمان در دریای رحمت حق شسته شود و والاترین مدال ایثار یعنی شهادت نصیبمان گردد،همه به لطف حکایت همان دست ها در عاشوراست و امروز از شما می خواهیم از این همه معنای دست، تنها از حرام خدا دست بکشید تا با توکل به خدای متعال و استعانت از اهل بیت (ع) و پیروی از ستون انقلاب که همان ولایت فقیه است بتوانید دست در دست هم اقیانوس نا آرام دنیا را تا ساحل سعادت غواصی کنید. »
بند بند وجودم از این همه شور به وجد آمده بود و از شدت عشق سرخوش بودم که صدای هق هق دختر خردسال شهیدی گمنام چشم وگوشم رابه زبانش میخکوب کرد که زیر لب با خود این گونه زمزمه می کرد :
« ای تو ساکن خاک ، در دل گودال ها دست بسته ، زنده دراعماق آب ها
ای که روزی خوری در محضر پروردگار،شهادت شد تو را مدال افتخار
تو که چون دُر ، درصدف جا مانده ای ! گو زبابایم ، تو خبر آورده ای؟ »
شهید، تو که مرگ، این بزرگ ترین دغدغه بشر را با لبخند شهادت به سخره گرفته ای ، به دستان بسته مولایم علی(ع) وبه دست به پهلو ودیوار گرفتن های مادرمان فاطمه(س) قسمت می دهیم در این زمانه وانفسا دستمان را بگیر تا در تاریکی کوچه های غیبت گم نشویم و بتوانیم چون شما تنها با یک اشاره مقتدایمان، و خلف بر حق مهدی موعود، امام خامنه ای راهتان را ادامه دهیم.