دهاقان‌ بیدار
۰۹:۳۹ - چهارشنبه ۰۶ اسفند ۱۳۹۳

روايت خاطرات سيدابوتراب ميرفروغي از سردار شهيد خرازي؛

ماجرای کادوی عقد شهید خرازی/ گریه نیروهای لشگر ارومیه برای فرمانده لشگر امام حسین(ع)

بعضا فرماندهان عراقی مانند ماهرعبدالرشید مرتب در رادیو برای حاج حسین پیام می‌دادند؛ این نشان می‌داد که لشگر امام حسین(ع) و با فرماندهی حاج حسین برای دشمن خطرآفرین بود و از او می‌ترسیدند.

به گزارش پایگاه تحلیلی خبری شهرستان دهاقان “دهاقان نا” به نقل از صاحب نیوز/ سید ابوتراب میرفروغی از جمله رزمندگانی است که در لشگر امام حسین(ع) حضورداشت و خدمت می‌کرد. او که ابتدا درعملیات‌ بیت‌المقدس و ویژه کربلا حضور داشت بعد از آن وارد لشگر امام حسین(ع) شد و در گردان‌های مختلفی بوده اما با ورود به لشگر امام حسین(ع) با سردارحاج حسین آشنا شد و از آنجا به ایشان علاقه پیدا کرد و شیفته مرام و شخصیت او شد. سید ابوتراب درعمیات والفجر یک، گردان امیرالمومنین عملیات خیبر، گردان یازهرا بود مسئول آتش‌بار واحد ۲ خمپاره‌انداز لشگر شد. به مناسبت سالگرد شهادت شهید خرازی صاحب نیوز با ایشان گفتگو نمود که شرح ان را با هم می خوانیم:

صاحب نیوز : چه شد که با حاج حسین خرازی آشنا شدید؟

در گردان تیپ ادوات لشگر امام حسین کار می‌کردم در یک برنامه صبحگاهی بچه‌های ادوات و حاج آقا غلام هاشمی که امروز سردارهاشمی است به من گفتند بچه‌های ادوات را برای صبحگاه ببرید وقتی آنجا رفتیم دیدم حاج حسین از نزدیک بین بچه‌ها تردد دارد و نظارت می‌کند و نظافت ظاهری بچه‌ها را تذکر می‌دهد یکی از بچه‌های ادوات موی سرش بلند بود حاج حسین مرا صدا زد و گفت: ‌اقای ابوتراب شما مسئولیت این بچه‌ها را دارید؟ گفتم: بله. گفت: خب این موی سرش نباید اینقدر بلند باشه! من از آنجا دیگر حاج حسین را دیدم و مستقیم و غیر مستقیم با او ارتباط داشتم

صاحب نیوز : از خصوصیات ایشان چه چیزی را یشتر به خاطر دارید؟

به یاد می‌آورم شب‌ها در نوارخانه لشگر می‌رفتم و نوارهای مذهبی و سخنرانی گوش می‌دادم یک شب نیمه‌های شب بود با گوشی نوار سخنرانی شهید مطهری را گوش می‌دادم که یک دفعه دیدم کسی دستش را روی شانه من گذاشت و گوشی روی گوشم را برداشت و روی گوش خودش گذاشت. حاج حسین بود وقتی متوجه شد سخنرانی شهید مطهری را گوش می‌دهم من را تحسین و تشویق کرد و گفت: آفرین!

حاج حسین مرتب به بچه‌ها سرکشی می‌کرد حتی حمد و سوره آنها را کنترل می‌کرد درست ادا شود دستورداده بود که بخش تبلیغات لشگر نوار و ضبط آورده بودند و در واحدها و گردانها حمد و سوره بچه‌ها را می‌پرسید و ضبط می‌کرد تا اشکالشان برطرف شود.

حاج حسین همیشه در همه جای جبهه پا به پای بچه‌ها در خط اول جنگ بود یادم می‌آید صبح به صبح بعد از نماز منطقه عملیاتی کربلای ۵ می‌آمد و حضورداشت و به فرماندهی ادوات می‌گفت: حاج آقا بلند شو بریم. هرچه اصرار می‌کردند شما نرو قبول نمی‌کرد و جلو می‌رفت‌. وقتی بچه‌های لشگر فرمانده خودشان را انوقت صبح می‌دیدند قوت و انگیزه می‌گرفتند و دوستش داشتند. هرجا برنامه‌ای بود حتما حاج حسین هم در آن حضور داشت و می‌رفت.

صاحب نیوز: در مورد کار خود شما که ادوات بود چطور؟

شهید خرازی نظارت دقیق روی ادوات و امکانات لشگر داشت که با توجه به کمبودها بتوانیم حداکثر استفاده را ببریم. تاکید می‌کرد تا در موقع ضرورت استفاده داشته باشیم. ما هم از کمترین ابزار سعی می‌کردیم بیشترین بهره‌روی را بکنیم.

صاحب نیوز: از توسل و توکل شهید چیزی بخاطر دارید؟

شهید خرازی بسیار متوکل به خدا و متوسل به اهل بیت می‌شد مواردی بود که حقیقتا اختصاص به خودش داشت و بعد از شهادتش خیلی‌ها متوجه شدند چه شخصیتی دارد بسیار شجاع بود و همواره به خدا توکل می‌کرد. حاج حسین در قلب بچه‌های لشگر جای داشت به خاطر رفتار و برخورد انسانی که خاص خودش بود کمتر کسی دارای چنین خصیصه‌ای بود. خلوص نیت و معنویت ایشان را همه دوست داشتند به خاطر همین ویژگی‌های فرمانده لشگر امام حسین بود که لشگر همیشه پیشتاز و زبانزد شده بود. او واقعا در بعد معنوی بردل‌ها حکومت داشت.

صاحب نیوز : خاطره خاصی از ایشان در بخش ادوات دارید؟

خاطرات زیاد است ولی چیزی که الان به یاد می آورم برای مثال آن است که عملیات کربلای ۵ بود که قرارگاه لشگر ۱۱عراق را فتح کرده بودیم. حاج حسین درسنگرهای آنجا که گرفته بودیم می‌رفت و مستقر می‌شد. یک روز صبح زود برای سرکشی رفتم دیدم از یکی ازسنگرها دود بلند می‌شود که در کنار آن مهمات و ادوات بچه‌ها بود از قرارشب گذشته آتش گرفته بود و متوجه چیزی نشدم رفتم به دنبال چراغ قوه دیدم شهید خرازی یک چراغ قوه آورد، گفتم حاج آقا من خودم می‌روم. گفت نه تو برو ببین بچه‌ها در اورژانس حالشان چطوراست خودم اینجا را بازبینی می‌کنم و تاکید کرد که حتما پیگیر باشم من رفتم خبرش را برای حاج حسین اوردم که بچه‌ها خوب هستند تا نگران نباشند

یک روز قرار بود سنگرهای بتونی مثلث شکل در حورهویزه آماده کنیم. سنگر خاصی روی پل‌های شناورنداشتیم فقط چادربود که وقتی دشمن گلوله می‌زد در چادرها می‌رفتیم؛ درحالی‌که اصلا فایده نداشت بعد از ساخت سنگرها قرار شد روی آنها آزمایش کنیم تا ضریب اطمینان آنها مشخص شود. بچه‌ها با گلوله ۱۰۶ چند گلوله زدند که خطا رفت خمپاره انداز شکلیک کردیم گلوله روی هدف خورد. شهید خرازی خودش پشت ۱۰۶ نشست و گفت من خودم باید امتحان کنم همه تعجب کردیم چون تا به حال شهید خرازی این کار را نکرده بود ولی با دقت توانست به هدف بزند برایمان جالب بود.

صاحب نیوز : از زمانی که در اصفهان با ایشان بودید چطور؟

آن روز از صبح تا تقریبا ساعت ۱۱ همه در منزل حاج حسین برای مراسم عقدکنانش بودیم و حاج اجمد اصفهانی هم پشت بلندگو می‌خواند در آخر مراسم به شوخی پشت بلندگو گفت:‌ برادرها یادتان باشد برای عروسی حاج حسین کادو بیارین! ؛ وقتی از خانه بیرون آمدیم جلوی در خانه حاج حسین ایستاده بود به حاج احمد گفت: این چه حرفی بود تو پشت بلندگو زدی؟! سریع برو حرفتو پس بگیر حاج احمد گفت: من شوخی کردم چیزی نگفتم حاج حسین گفت: نه، حالا همه فکر می‌کنند چون فرمانده لشگر هستم باید برای من کادو بیاورند سریع حرفتو پس بگیر؛ خلاصه حاج احمد را مجبورکرد تا حرفشو پس بگیرد او هم پشت بلندگو گفت: بابا با خودم بودم شوخی کردم‌.

صاحب نیوز : برای تشویق نیرو ها چه می کرد؟

وقتی دقت عمل در کار ما را می‌دید جایزه می‌داد البته هدیه ایشان کتاب مناجات عارفان و تقدیرنامه بود که همین انگیزه و شور کار را برای ما بیشتر می کرد. ایشان فرمانده‌ای با تدبیر بود در کاربسیار دقت و حساسیت داشت هر وقت می‌خواست کاری انجام بدهد با فرماندهان زیرمجموعه خود مشورت می‌کرد و وقتی به نتیجه می‌رسید آن را عملیاتی می‌نمود که این از تدبیر فرماندهی خرازی بود.

صاحب نیوز : در زمان جنگ بخاطر بحث امنیتی و حفاظت اطلاعات نام چندانی از فرماندهان جنگ برده نمی شد شناخت مردم درباره شهید خرازی آن زمان چگونه بود؟

عملیات کربلای ۱ حاج حسین شهید شده بود در منطقه عراق بودیم. یک بار ماشین پنجر کرد زاپاس هم نداشتیم مقداری کنار جاده ایستادیم تااین‌که یک تویوتا آمد گفت کارتان چیست گفتم لاستیک پنچر کردیم گفت من لاستیک خودم را به شما نمی‌توانم بدهم اما اگر بخواهید لاستیک را در ماشین بگذارید مقر ما نزدیک است پنچر گیری کنید. به بچه‌ها گفتم شما کنار ماشین باشید من می‌روم و برمی‌گردم در مسیر راه گفتند شما بچه کجایی؟ گفتم: اصفهان. به محض این‌که گفتم اصفهان گفتند: مربوط به لشگر امام حسین(ع) هستید؟ گفتم: بله. گفتند: خدا بیامرزد شهید خرازی را و شروع کردن درباره او صحبت کردن آنها بچه‌های ارومیه بودند که اصلا هیچ ارتباطی با هم نداشتیم ولی طوری از حاج حسین صحبت می‌کردند انگار سالها او را می‌شناختند یکی از آنها گفت وقتی خبر شهادت حاج حسین را شنیدیم ناخودآگاه تعدادی از بچه‌هایی که خبر را شنیدند گریه کردند.

صاحب نیوز: از انعکاس نام شهید خرازی در میان دشمنان چیزی یادتان هست؟

بعضا فرماندها عراقی مانند ماهرعبدالرشید مرتب در رادیو برای حاج حسین پیام می‌دادند؛ البته از عناوینی استفاده می‌کردند که نباید اینجا به کار برد. ولی این نشان می‌داد که لشگر امام حسین(ع) و با فرماندهی حاج حسین برای دشمن خطرآفرین بود و از او می‌ترسیدند.

صاحب نیوز: برای معرفی شهید خرازی کارهای مختلفی شده به نظر شما جای چه کاری خالی است؟

ما هنوز برای معرفی حاج حسین و شهدایی چون او کاری نکرده‌ایم درست است هشت سال جنگ در کشور ما بود ولی حقیقتا یک دانشگاه انسان سازی بود که افرادی چون حاج حسین در ان حضور داشتند اما متاسفانه هنوز برای نسل‌های بعد ازجنگ از کارهایی که شده و چنین افراد تاثیرگذار کمتر گرفته ایم. حاج حسین یک دست خود را در جنگ از دست داد اما همچنان به عنوان فرماندهی شجاع و مدبر در جبهه‌ها حضور داشت تا به شهادت رسید

همچنین بخوانید:

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.

آخرین اخبار