دهاقان‌ بیدار
۰۹:۴۳ - پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴

سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد

بند دلم را به بند دستانت گره می زنم…

اکنون، مادر ها را خبر کنید، بگویید مَردهایتان برگشته اند، بگویید آوردند آن ها که با دستانی بال مانند از خاک تا به معشوق پَر زدند.

به گزارش دهاقان نا به نقل از سفیر تیران و کرون – یادداشت تحریریه/ بسم رب الشهدا و الصدیقین

چقدر خوب است هر از چند گاهی به سراغمان می آیید…
چقدر خوب است که دوباره معرفت نشان می دهید، دوباره مردانگی می کنید و دوباره پیشتاز می شوید…

علی اکبر های خمینی این بار هم خود دست به کار شدند خود به سراغمان آمدند، رسم است اینجا که کوچکتر ها اول به دیدار بزرگتر ها بروند اما شما که در اثبات مردانگی بهترین هابودیدT شما اول آمدید…

آمده اید بعد از بیست و چند سال که دوباره به برادران و خواهرانتان، دوباره به فرزندانتان یادآوری کنید: معنای انسانیت را، معنای ایثار و از جان گذشتگی را …. معنای غیرت را و مهمتر از همه معنای احساس مسئولیت به ناموس و وطن را…

آمده اید که یادمان دهید عشق به وطن چیست،
عشق به خاک کشور چیست،
اصلا معنای عشق را باید از شما آموخت…

از شما که وقتی مادرهایتان با بغض بدرقه تان می کردند از ترس اینکه اشک هایش را نبینید سرتان را بالا نمی آوردید
از شما که قرار بود عصای دست پیری پدر باشید
از شما که حسرت سیر بغل کردن دخترهایتان را داشتید
از شما که رفتید تا ما اکنون دغدغه امنیت نداشته باشیم، رفتید تا نشان دهید این خاک صاحب دارد…
رفتید تا خاک‌کشور برای ما باقی بماند.

آری …رفتید…

غواص آب بودید اما سرنوشت شما را در خاک عاشقی غرق کرد

آنقدر مَرد بودید که وطن را به هیچ قیمتی نفروختید،
آنقدر مَرد بودید که خیانت نکردید …
آنقدر مرد بودید که در بدترین شرایط حاضر شدید دستانتان را ببندند و شما را زنده خاک کنند اما خاکی از وطن کم نشود.

آری علی اکبر های خمینی از اربابشان حسین علیه السلام آموختند
آری از اربابشان که گفت مرگ با عزّت بهتر است از زندگی با ذلّت.
چقدر شما به کمال رسیده بودید که حاضر شدید آنگونه مقاومت کنید، دستانتان را ببندند ،زنده خاکتان کنند اما قبول نکنید که کشور به دست دشمن بیفتد، قبول نکنید که زیر سایه دشمن با ذلت زندگی کنیم.

ما را ببخشید اگر در تنهایی این سالهای مادرهایتان فکری به حال دل هایشان نمی کردیم…

مارا ببخشید شما که عصای دست پیری پدر بودید برای ما رفتید، اما ما یادی از پدرهایتان نکردیم و آن ها را فراموش کردیم …

مارا ببخشید وقتی فرزندانتان دلتنگ شما می شدند کاری نمی توانستیم بکنیم …

مارا ببخشید اگر نتوانستیم مادر را آرام کنیم وقتی دراین سالها تنها به مزار شهدا می رفت پیش رفیق هایتان تا بلکه نشانی از شما بیابد …
مارا ببخشید که همیشه شرمنده ایم…

چه کسی می داند که مادر در این سالهای دوری فرزند چقدر پیر و شکسته شده است …

چه کسی می داند که مادر در دلش هنوز برای پسر آرزو ها دارد ‌… هنوز منتظر است بعد سالها شاخ شمشادش را ببیند.

اکنون، مادر ها را خبر کنید، بگویید مَردهایتان برگشته اند، بگویید آوردند آن ها که با دستانی بال مانند از خاک تا به معشوق پَر زدند.

مادر بیا ببین پسرت برگشته است، بیا ببین یونس غواص آمده است…

مادر جان! می دانیم که او در این سالها هم حتی یک لحضه تو را تنها نگذاشته است، می دانیم که او همراهت بوده، تو او را داشتی، تو او را در قلبت در این سالها داشتی، اما اکنون جسمش هم آمده.

جسم رعنایش که نه …
جسم رعنایش را برای ما داد و استخوان های پاکش را برای شما سوغات آورده اند …

این هدیه های خاکی سوغات شهر عشق است / سرشار از آرزو هاست هر تکه استخوانم

پدر هایشان را هم خبر کنید بگویید شیر پسر هایتان را آورده اند …
بگویید پدر، عصای پیری ات آمد، پدر منتظر بودی قرار بود عصای پیری ات شود خوش قول بود و آمد …

همسر هایشان را هم مژده دهید، یار برگشته است…

.فرزندان شهدا هم که در تمام این سالها حسرت دیدن گل روی پدر را داشتند، حال گمگشته را پیدا کردند …

خوش آمدید پهلوان ها…

دیدگاهتان را بنویسید

توجه: از انتشار نظرات توهین آمیز معذوریم.

آخرین اخبار