به گزارش پایگاه تحلیلی خبری دهاقان نا، به نقل از صاحب نیوز، خبر، تلخ بود و سرمای استخوانسوز ۱۹ دی ۱۳۸۴ را گزندهتر کرد؛ گوینده اخبار با لحنی غمگین این خبر را خواند؛ «جمعی از فرماندهان سپاه پاسداران بر اثر سقوط یک فروند هواپیمای نظامی جت فالکن در حوالی ارومیه به دیدار حق شتافتند.» احمد کاظمی، سعید مهتدی، نبیالله شاهمرادی، سعید سلیمانی، غلامرضا یزدانی، صفدر رشادی، عباس کروندی مجرد، احمد الهامینژاد، مرتضی بصیری، محسن اسدی و حمید آذینپور همه یازده سرنشین آن فالکن بودند که به درجه شهادت نائل آمدند.
سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی
سال ۱۳۳۷ در نجفآباد اصفهان متولد شد. با شروع زمزمههای نهضت اسلامی همراه با مردم به مبارزه علیه رژیم وابسته پهلوی پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در زمره اولین نیروهایی بود که به سپاه پاسداران پیوست و همزمان با شروع تحرکات عناصر ضد انقلاب، به کردستان رفت تا در تثبیت نظام جمهوری اسلامی بکوشد.
به محض آغاز جنگ تحمیلی همراه با گروهی پنجاه نفره به جبهههای جنوب شتافت تا با فرماندهی در جبهه فیاضیه آبادان در دفاع از میهن اسلامی تلاش کند. وی در مسیر دفاع هشت ساله بارها زخم کینه دشمنان را بر تن خویش تجربه کرد و یکی از انگشتان دستش نیز از پیکرش جدا شد.
پس از تنبیه متجاوز، حاج احمد با استفاده از مجال، از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکترا در رشته دفاع ملی بشود. کفایت و شجاعت آن بزرگوار در عرصههای خدمت به کشور بهحدی بود که در زمان حیات پربرکت خود بارها مورد تشویق قرار گرفت و نشانهایی دریافت کرد.
وی که در پیشبرد اهداف نظام از جمله راهاندازی و شکلگیری نیروی زمینی سپاه خدمات شایانی داشت در سال ۱۳۷۲ با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب کشور حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد. رهبر معظم انقلاب در دوران مسئولیت سردار کاظمی در آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و از برقراری امنیت منطقه توسط وی تقدیر به عمل آوردند.
حاج احمد در سال ۱۳۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و این یگان را از نظر سازمان، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی چنان ارتقا داد تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند. وی در سال۱۳۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و همین مسئولیت ردای شهادتش شد.
سرتیپ شهید سعید مهتدی
سال ۱۳۳۷ در بخش پیشوا از توابع شهرستان ورامین متولد شد و تحت تربیت خانوادهای متدین و مذهبی رشد کرد. در طول مبارزات ملت غیور ایران جهت سرنگونی حکومت سرسپرده و دیکتاتور پهلوی و نیز پس از بهثمر رسیدن انقلاب در دفاع از ارزشها و آرمانهای آن نقش بسزایی داشت. حضور آگاهانه و مدبرانه این مجاهد خستگیناپذیر و شجاع به مدت ۱۱۳ ماه در مناطق بحرانزده غرب و شمال غرب و جبهههای جنوب و کسب افتخار جانبازی دلیلی بر این مدعاست. او در مدت حضور خود در سپاه با خدمت در مناصبی گوناگون خدمات خالصانهای را به نظام مقدس جمهوری اسلامی و ملت ایران عرضه داشت و سرانجام در کسوت فرماندهی لشکر ۲۷ حضرت محمد رسولالله(ص) ردای شهادت را بر تن کرد.
سرتیپ شهید نبیالله شاهمرادی (سردار حنیف)
سال ۱۳۴۱ در «چادگان» اصفهان به دنیا آمد. از دوره دبیرستان، یعنی سال ۱۳۵۶ با رهتوشهای که از خانوادهاش داشت، در مسیر ظلمستیزی و عدالتطلبی قرار گرفت و در این مسیر، چندینبار مورد تهدید و تعرض مخالفین انقلاب واقع شد اما استوار و با صلابت به راه خویش ادامه داد. در سال ۱۳۵۷ و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، به همراه دوستانش که تعدادی از آنها در جریان جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند، هسته مرکزی کمیتههای مردمی دفاع از انقلاب را تشکیل داد و جهت دفاع از نهال نوپای انقلاب، شبانهروز فعالیت کرد.
وی در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه درآمد و مشغول به خدمت شد. با آغاز بحران در کردستان، به ندای پیر جماران لبیک گفت و برای مقابله با ضدانقلاب رهسپار شد. با تجاوز لشکریان صدام به مرزهای کشورمان، او با کولهباری از تجربه عازم جبهههای نبرد شد. ۱۴۰ ماه حضور در جبهه و مناطق بحرانی غرب و شمالغرب نشان از همت والای وی دارد. طی حضور در قرارگاه حمزه(ع)، سردار حنیف بارها به مأموریتهای خطیر اعزام و مشارکت وی در صحنههای مختلف موجب شد تا «طالبانی» رئیس جمهوری وقت عراق، «مسعود بارزانی» از رهبران کردستان عراق و «حکیم» رئیس مجلس اعلای عراق با ارسال پیامهای تسلیت، سوگوار شهادتش باشند. او در هنگام شهادت معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه بود.
سرتیپ شهید غلامرضا یزدانی
سال ۱۳۴۰ در شهرستان نجفآباد متولد شد. از نوجوانی به صف مجاهدان و مبارزان انقلاب پیوست و به سهم خود در راستای پیروزی نهضت اسلامی از هیچ تلاشی فروگذار نبود. تلاشهای بیوقفه و خستگیناپذیر این شهید در راه اسلام و دفاع از میهن پس از پیروزی انقلاب نیز با عضویت در سپاه و مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی دشمنان ادامه یافت و ۶۰ ماه حضور شجاعانه در جبهههای نبرد حق علیه باطل از او چهرهای درخشان در تاریخ حماسه و دفاع ترسیم کرد. وی با مدرک فوقلیسانس مدیریت امور دفاعی در مدت خدمت خود در مسئولیتهای گوناگون نظامی منشأ خدمت شد و سرانجام در حین فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه به آسمان پرکشید.
سرتیپ شهید سعید سلیمانی
سال ۱۳۳۸ در تهران متولد شد و همچون سایر جوانان انقلابی در به ثمر رسیدن نظام مقدس جمهوری اسلامی کوشید. خرداد ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه درآمد و با آغاز تجاوز ارتش بعثی عراق به کشورمان، همراه با لشکر ۲۷ حضرت محمد رسولالله (ص) برای دفاع از دین و میهن به جبههها شتافت. وی از جمله فرماندهان مخلص، بسیجی، شجاع و با شهامت دوران دفاع مقدس بود که در مدت ۹۰ ماه حضور در میادین نبرد مسئولیتها و مأموریتهای محوله را به سرانجام رساند و در کسوت معاون عملیات نیروی زمینی سپاه به شهادت رسید.
سرتیپ شهید صفدر رشادی
سال ۱۳۴۰ در شهرستان ساوه متولد شد. ۱۸ ساله بود که زحمات او و یارانش در مبارزه با رژیم ستمگر پهلوی به ثمر نشست. شهریور ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با شروع جنگ تحمیلی به جبههها شتافت و بیش از چهارسال از عمر خود را در مناطق جنگی سپری کرد. وی با مدرک تحصیلی فوقلیسانس مدیریت دفاعی، در طول خدمت خود در بسیاری از مشاغل و مسئولیتهای صف و ستاد سپاه، کارآمدی و توانایی مدیریتی بالایی از خود نشان داد و در مسئولیت معاون طرح و برنامه و بودجه و مالی نیروی زمینی سپاه، شهادت را به آغوش کشید.
سرتیپ شهید عباس کروندی مجرد
سال ۱۳۳۷ در شهر خون و قیام، قم به دنیا آمد و در کوران مبارزات مردمی چنان پخته شد که پس از شکلگیری و تأسیس سپاه به جرگه پاسداران حریم ولایت و انقلاب پیوست. با وقوع جنگ تحمیلی عازم مناطق عملیاتی شد و مدت زیادی را در کنار دیگر همسنگرانش در مقابل متجاوزان جنگید و پس از طی دورههای چتربازی، دافوس و خلبانی، به عنوان استاد خلبان هواپیماهای «فالکن» و «آنتونوف» در نیروی هوایی سپاه انجام وظیفه کرد.
سرتیپ دوم شهید احمد الهامینژاد
سال ۱۳۴۱ در شهرستان سبزوار به دنیا آمد. در سال ۱۳۶۰ وارد سپاه پاسداران شد و در جبهههای نبرد حق علیه باطل حضوری فعال داشت. پس از پایان جنگ و پس از طی دورههای تخصصی، آموزش زبان انگلیسی، مربیگری و پرواز خلبانی، به آموزش خلبانان سپاه پرداخت. وی مسئولیتهای مختلفی را تجربه کرد و حین شهادت جانشین معاونت آموزش نیروی هوایی سپاه بود.
سرتیپ دوم شهید حمید آذینپور
سال ۱۳۴۲ در محمودآباد شاهیندژ استان آذربایجانغربی متولد شد. با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم، همگام با سایر همشهریانش به عرصه جهاد و مبارزه پا نهاد و به سهم خود از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزید. پس از به ثمر نشسن انقلاب اسلامی، به خیل نیروهای جهادگر پیوست و در فعالیتهای مردمی مشارکتی خودجوش داشت و در اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد. وی بخش زیادی از سالهای دفاع مقدس را در جبهههای جنگ گذراند و تیرماه سال ۱۳۶۶، زمانیکه در منطقه سردشت حضور داشت حادثه وحشتناک بمباران شیمیایی این شهر توسط متجاوزان بعث عراق به وقوع پیوست که بیش از ۸هزار نفر از مردم این خطه مظلوم را مصدوم کرد. آذینپور با از خودگذشتگی فراوان بسرعت به کمک مصدومان و انتقال آنان به مناطق امن میشتابد و در این حین یکی از مجروحان تقاضای ماسک وی را میکند که این بزرگوار ماسک را به وی داده و خود بر اثر استنشاق گازهای سمی به مقام والای جانباز شیمیایی نائل میآید. آذینپور در طول خدمت صادقانهاش مناصب گوناگونی را تجربه کرد و در نهایت مشاور و رئیس دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه بود که شهادت نصیبش شد.
پاسدار شهید محسن اسدی
سال ۱۳۵۲ در یکی از محلههای جنوب شهر تهران چشم به جهان هستی گشود. وی، سال ۱۳۷۶ لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد و هنگام شهادت، افسر همراه فرماندهی نیروی زمینی
سپاه بود.
پاسدار شهید مرتضی بصیری
سال ۱۳۴۲ در خانوادهای مذهبی و متدین در شهرستان خوی دیده به جهان گشود. نوجوانیاش با آغاز انقلاب اسلامی ملت همراه شد که حضور مستمر وی در بطن مسائل انقلاب از بلوغ فکری و سیاسیاش حکایت داشت. حضور همزمان و مداوم او در جنگ، سنگر تحصیل و پایگاه بسیج تا اواسط سال ۱۳۶۵ به طول کشید و از همان سال به نیروی هوایی سپاه پاسداران پیوست و پس از طی موفقیت آمیز دورههای آموزشی لازم در داخل و خارج از کشور، به عنوان مهندس پرواز مشغول به انجام وظیفه شد. تلاش مستمر و خستگیناپذیر، او را به درجهای رسانید که به عنوان استاد پرواز ادامه خدمت داد. وی در هنگام شهادت مهندس پرواز فالکن سانحه دیده بود.
وی همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل شد. با پیدایش جرقههای انقلاب اسلامیدوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال ۵۹ به کردستان رفت تا با رزمیبی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید.
او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهههای نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمتهایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت.
رزمندگان و ایثارگران بسیاری، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادتها و شجاعتهای این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد.
در طی سالها با استفاده از مجالهایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد.
کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند.
وی در اواسط سال ۸۴ از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت.
این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.
سردار شهید سرلشکر پاسدار احمد کاظمی در سن ۱۸سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین و جبهههای جنوب لبنان حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامیجزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران پیوسته و از فرماندهان شجاع، پر انرژی، مدیر و خلاق بود و به همین دلیل حکم مسوولیتهای زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد.
شهید کاظمی، با شروع جنگ تحمیلی، با یک گروه ۵۰ نفره در جبهههای آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد.
وی، از همان اول فرماندهی یکی از جبهههای آبادان را برعهده گرفت و در عملیات حصر آبادان و در یکی از محورهای عملیات مسوولیت مهمیبرعهده داشت.
وی در پایان جنگ تحمیلی همان گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کرد و لشکر را با سلاحهای به غنیمت گرفته شده از عراقیها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات، تحویل نظام داد.
وی در راهاندازی و شکلگیری نیروی زمینی سپاه به عنوان معاون عملیاتی نیروی زمینی سپاه خدمات شایانی داشت.
سردار کاظمیهمچنین در سال ۱۳۷۲ با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.
مقام معظم رهبری در همان دوران مسوولیت سردار کاظمی در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و از برقراری امنیت منطقه توسط سردار کاظمیتقدیر به عمل آوردند.
در سال ۱۳۷۹حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیروی هوایی را از نظر سازمان، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامیایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند.
وی پس از ۵ سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال۱۳۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانهروزی، بیش از ۱۰۰ سفر به تمامییگانهای نیروی زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد.
سردار شهید کاظمیمحور عمده فعالیتهای نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگانهای صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه، خدمات ارزندهای را ارایه داد.
وی، شب شهادت در جلسهای، ضمن آنکه که حسرت میخورد که چرا شهید نشده و یاران او رفتهاند، سفارش کرد، ” شهدا خیلی به گردن ما حق دارند، باید تلاش زیادی کنیم” باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش، سپاه، بسیج) بگویید، از خودتان نگویید از دیگران بگویید.
از نیروی هوایی ارتش، از هوانیروز ارتش، از شهدای ارتش و جهاد بگویید. وی صبح روز شهادت عازم منطقه شمال غرب شد. حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامیدر پیامیشهادت سردار رشید اسلام، سرلشگر احمد کاظمیو تعدادی از سرداران و افسران سپاه را در حادثه سقوط هواپیما تسلیت گفتند.
آخرین ملاقات شهید احمد کاظمی با رهبر معظم انقلاب:
- دو هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد.
- بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد.
- وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه خبر من را هم بهتان بدهند! فاصلهى بین مرگ و زندگى، فاصلهى بسیار کوتاهى است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگى هستیم و غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مىکنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضىها واقعاً روسفید خدا را ملاقات مىکنند، که احمد کاظمى و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند. ما باید سعىمان این باشد که روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظهى دیگر، اصلاً نمىدانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه؛ احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبتِ به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن مرگ هم انشاءاللَّه مایهى روسفیدى ما باشد. انشاءاللَّه خدا شماها را حفظ کند.
بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه ۲۱/۱۰/۱۳۸۴
روایت جانبازی شهید احمد کاظمی:
احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه میکرد، با بیسیم حرف میزد. من رفتم زیر شانه های حمید را گرفتم و اصغر دیزجی هم پاهای حمید آقا گرفت. در این حین خمپاره ۸۱، افتاد درست کنار تویوتا. تویوتا روشن بود. چرخ و رادیاتور و و دیفر ماشین را زد لت و پار کرد. در همان لحظهای که خمپاره افتاد و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت: آخ؟
برگشتم طرف احمد. خودم نیز سوزشی در پایم حس کردم. بی توجه به این اتفاقات به بچههایی که آنجا بودند، گفتم: بیایین کمک کنین جنازه حمید را ببریم عقب.
منتهی اینها از شدت خستگی حال بلند شدن نداشتند به قدری خسته بودند که قدرت پر کردن خشابهایشان هم نبود. گفتم: پس من جنازهرو میکشم تا کنار تویوتا، شما فقط کمک کنین بذاریم داخل ماشین.
گفتند: باشه. در این گیر و دار اصغر دیزجی گفت: غلامحسین! هم ماشینات زخمی شد هم خودت!
نگاه کردم از جایی که در پایم سوزش احساس میکردم ترکش خورده بود. از رادیاتور ماشین آب قرمز میریخت.[رنگ آب رادیاتور تویوتا به رنگ قرمز است.]
«آخ» احمد آقا هنوز توی گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت: ببین اون بند انگشتم کجا اوفتاده، شاید پیدا کردی.
یک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پیدا کردم و گذاشتیم سر جایش و با گاز و باند بستیم. احمد آقا باز هم نمیرفت عقب. با اصرار راضی کردیم تا برود عقب. آمدم سراغ تویوتا، ولی دیگر تویوتا به درد نمیخورد.
میخواست برود که پرسیدم: احمد آقا جنازه حمید را چیکار کنیم؟
گفت: بذار بمونه، بریم ماشین بفرستیم بیارن عقب.
گفتم: شما برین من میمونم اینجا.
از دستم گرفت و کشید که بیا برویم. پای من زخمی بود و میلنگیدم. پیاده راه افتادیم. بیسیم زد لشکر نجف، یک جیپ داشتند که رویش موشک تاو سوار بود. همین جیپ موشک تاو آمد، سوارش شدیم و برگشتیم قرارگاه. خودش از جیپ پیاده شد به راننده سفارش کرد این را ببر اورژانس و خودش رفت سنگر آقا مهدی، خواستم من هم پیاده شوم که به آقا مهدی گفت: زخمی شده، بذار بره اورژانس.
آقا مهدی هم گفت: برو بده زخمت را پانسمان کنن بعد برگرد.
من رفتم پانسمان شدم و برگشتم دوباره پیش آقا مهدی و احمد آقا.
بعد از این احمد آقا را راضی کردیم که برود عقب. در این فاصله وضعیت خط و موقعیت دشمن را برای آقا مهدی شرح داد و رفت و فرماندهی لشکرش را سپرد دست آقا مهدی. منتهی از جزیره نرفته بود پس از یکی دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدی. بند انگشت را توی اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند دیگر به دردت نمیخورد.
وصیتنامه شهید احمد کاظمی:
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله
خداوندا فقط میخواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمیدانم چه باید کرد، فقط میدانم زندگی در این دنیا بسیار سخت میباشد. واقعاً جایی برای خودم نمییابم هر موقع آماده میشوم چند کلمهای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمیدانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید میکردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم.
ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
راستی چه بگویم، سینهام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود میدانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب ماندهام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا میبینی، دوست دارم بنده باشم، بندگیام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا میکنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی میباشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر میکنم، میبینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بنده خوب نبود،… دیگر…
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه میکنم. از درد سختی که تمام وجودم را میگیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بیمنتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم.
الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم میدهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیقام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.
منزل ظهر جمعه ۶/۴/۸۲
آخرین عهدنامه احمد کاظمی با رزمندگان سپاه
سلام بر شهیدان راه خدا.
سلام بر دلیر مردان و شیران روز و زاهدان شب.
سلام بر شهدای خطه شجاعان، مردان ایثار، مجاهدان راه خدا و یادگارام دفاع مقدس.
سلام بر همرزمان یاوران امام(ره)، شهیدان حمید و مهدی باکری.
سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستاده اید، پشت در پشت هم، گوش به فرمان سید علی، تا جای پای حمید و مهدی، رو به کربلا، به قدس، با آرزوی دیدار مولایمان.
در آستانه زاد روز میلاد منجی عالم بشریت، با شما عهد می بندم که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزشهای والایتان باشم.
فرمانده نیروی زمینی سپاه
سرتیپ پاسدار
احمد کاظمی
- سردار شهید احمد کاظمی فاتح واقعی عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر در خاطرات سردار قاسم سلیمانی فرمانده وقت لشگر ثارالله
در عملیات «بیتالمقدس» و آزادی خرمشهر لشکر شهید کاظمی در مرحله نخست عملیات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوقالعادهای ایفا کند به گونهای که در روزهای پایانی درگیری «بیتالمقدس» که نیروهای ایرانی، توان کافی برای آزادی خرمشهر نداشتند و تقاضای چند هفته بازسازی را از فرماندهی کردند، در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تاخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به مردم قول دادهایم.
گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور میتوانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیتالمقدس را شروع کرده بودیم.
شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد کردند ، با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای ۸ نجف و ۱۴ امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند.
و اینگونه بود که در همه عملیاتها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت؛ وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است.
مکالمه بی سیم سرداران شهید خرازی و احمد کاظمی با سردار رشید در لحظه آزادی خرمشهر
حسین حسین رشید : حسین جان ببین ، ببین ، شما الان داخل خود شهرید؟
رشید رشید حسین : چی ؟ کی؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟
حسین جان : شما شمارو میگم خودتون ، کجائید الان داخل شهرید؟
رشید رشید حسین : ببین رشید جان ما داریم می ریم جلوشما با احمد کاظمی هماهنگ کنید مفهومه ؟ ما تو شهر نیستیم مفهومه؟
احمد احمد رشید:احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائیدالان؟
رشید رشید احمد : آقا جان ، ما داخل خود شهریم ، واینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!!
احمد احمد رشید: احمد جان قطع و وصل می شه ! دوباره بگو؟ چی گفتی؟
رشید رشید احمد : رشید با اون یکی دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟
باشه احمد همین الان… همی الان.
رشید رشید احمد : آقا ما تو شهریم بهش بگو ، به محسن بگو ما تو شهریم ، ما تو شهریم و پنج شش هزارنفرم اومدن پناهنده شدن ما تو شهریم ما داریم اونارو تخلیه می کنیم ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن !!!
رشید رشید احمد : رشید جان مفهوم شد؟
احمد احمد رشید: قابل فهم نبود ! شما کجائید احمد ؟!! ببین اگه یه پستی در مسیر راه صدای شمارو رله کنه من صداتونو متوجه می شم و به محسن پیامتونو می گم ، به محسن پیامتونو می گم …
رشید رشید احمد: رشید جان می گم من تو شهرم و همه نیروها تو شهر اومدن اسیر و پناهنده شدن مفهوم شد؟
احمد جان ! بله بله من فهمیدم چی گفتید می گید من تو شهرم و کلیه نیروها پناهنده شدن !! ببین برادر احمد مراعاتم کنید چوبی ، چیزی نخوریدا .
رشید رشید: بابا نترس ، نترس الان بیش از شش هزار نفربه ما پناهنده شدن بیش ازشش هزار نفر مفهوم شد رشید جان ؟
احمد جان : چقد ؟ نفهمیدم دوباره بگو چند هزار نفر؟
رشید: بابا گفتم بیش از شش هزار نفر شش هزار نفر مفهوم شد؟ ودارن هی زیاد می شن. مفهوم شد؟
احمد احمد رشید : بیش از شش هزار نفر؟ بله ؟ خدا اجرت بده مفهوم شد بله فهمیدم .
رشید رشید احمد : رشید جان بله بله تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود ، تظاهرات بود،وکلیه اسرا یا حسین می گفتند والله اکبر و تسلیم می شدن. خوب مفهوم شد؟
احمد جان : این یه قسمت حرفت نا مفهوم بود دوباره تکرار کن ؟
رشید رشید احمد: می گم تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود وکلیه اسرای عراقی الله اکبر و یا حسین می گفتنو تسلیم می شدن.
احمد احمد رشید: بله بله ، مام اینجا فهمیدیم تشکر آقا الله اکبر،الله اکبر، الله اکبر همه چیو فهمیدیم.
رشید رشید احمد : رشید جان خداوند خرمشهر و آزادش کرد. آزادش کرد….
احمد پیام توکاملا دریافت شد به امید پیروزی واقعی بر استکبار جهانی.