به گزارش پایگاه تحلیلی خبری دهاقان بیدار، به نقل از بلاغ، ساعت 9:45 دقیقه صبح/ دفتر فرماندهی پادگان دولت
ساعت 9:55 دقیقۀ صبح/ محوطۀ پادگان دولت
سربازان پادگان در فضای باز مشغول آفتاب گرفتن و گفتگو با یکدیگر بودند که ناگهان سرباز وظیفه قاضیزاده با اتمام مرخصی وارد محوطه پادگان شد و به جمع همرزمانش پیوست.
سرباز وظیفه آخوندی با لحنی طلبکارانه به قاضیزاده گفت: قاضیزاده کجا رفته بودی؟
سرباز وظیفه قاضیزاده روبه آخوندی پاسخ داد: به تو چه مربوط است! بیشعور!
سرباز وظیفه علوی با لحنی مهربان از قاضیزاده پرسید: به من که سید هستم بگو کجا رفته بودی؟
سرباز وظیفه قاضیزاده پاسخ داد: رفته بودم کُره، پیش یانگوم! میخواستم ازش طب سوزنی یاد بگیرم.
سرباز وظیفه آخوندی بار دیگر با لحن طلبکارانه پرسید: مگه تو اینجا کار نداشتی که رفتی کره!؟
سرباز وظیفه علوی در حالی که سعی در حمایت از قاضیزاده داشت، گفت: اونجا نونش ارزون بود؟ گوشت و مرغش چطور؟ برنجشون چی؟ و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، ادامه داد: اونجا سید هم داشتن که حواسش به همه چیز باشه و اطلاعاتشم کافی باشه؟؟؟
سرباز وظیفه قاضیزاده پاسخ داد: نونشون از اینجا ارزونتر بود، من یه کانتینر نون و گوشت و مرغ و برنج از اونجا براتون سوغاتی آوردم که گرسنه نمونید، همه رو چک کردم سید نداشتن اونجا اصلاً.
سرباز وظیفه آخوندی گفت: اونجا خبرنگار هم داشتن؟ مردمش بیمه بودن؟ مسکن مهر داشتن؟ بنزینشون گرون بود؟ اونجا از گرونی بنزین مُکَدر هم میشن؟
سرباز وظیفه قاضیزاده پاسخ داد: آره خبرنگارهاشون خیلی عقل داشتن، نپرسیدم ازشون بیمه هستن یا نه، مسکن مهرهاشونم خیلی خوب بود، بنزینشون هم ارزونتر از اینجا بود، اونا اونجا شعور مکدر شدن ندارن اصلاً.
سرباز وظیفه فریدون پرسید: اونجا داداش هم داشتن یا تک پسر بودن؟؟ بی داداشی خیلی سخته، بیچارهها تو زندان بدون داداش میپوسن!
سرباز وظیفه قاضیزاده گفت: داداش رو نمیدونم ولی وقتی قرض میگیرن قرضشون رو زود پس میدن، بیشعور هم نیستن!
ارشد ظریف پرسید: جومونگ رو هم دیدی؟ دربارۀ مذاکرات جومونگ با تِسو چیزی فهمیدی؟
سرباز وظیفه قاضیزاده گفت: دیدمش، بیشعور با تسو مذاکره نکرد؛ جنگید!
در همین حال سرباز علوی با صدای بلند شروع به گریه کرد و ناله سر داد: ای وااای من نیم ساعت چرت زدم اینجا نون و مرغ و گوشت و برنج و بنزین و گازوئیل و عوارض خروج و آب و برق و گاز گرون شد، زلزله اومد خونهها خراب شد، اونجا که سید ندارن چطوری همه چیز ارزونه!؟ بیسیدی خیلی سخته! گناه دارن! و با گریه سرباز وظیفه علوی، همۀ سربازان پادگان دولت به حال زار مردم کُره گریستند.
فرمانده اسحاق با شنیدن صدای هایهای گریه سربازان پادگان دولت به سمت آنها رفت و گفت: سربازان شجاع من! انقدر برای مردم غصه نخورید، مردم که از گرسنگی نمردن هنوز، ما که همه چیز را وارد میکنیم، فوقش نون و بنزین و گازوئیل رو هم وارد میکنیم تا مردم در رفاه کامل زندگی کنند، ناهارتونم حاضره برید بخورید.
همۀ سربازان دولت با فرمان فرمانده اسحاق؛ ملت ایران و کره را به فراموشی سپردند و به سمت غذاخوری پادگان یورش بردند.