به گزارش پایگاه تحلیلی خبری دهاقان بیدار،به نقل از بلاغ، رفتیم هند، البته ما نمیخواستیم برویم، دوست نداشتیم، آخر هند خیلی گرم است، ما هم که خیلی گرمایی! بالاخره این نخست وزیر سیاه سوختۀ هند اینقدر صاحب صاحب قربانی کرد که ما توی رو در بایستی ماندیم.
اسحاق آمد دفتر، به ما گفت: دیگر نمیتوانیم یک پر کاه وارد کنیم. گفتیم چرا!!؟ گفت: گمرک داریم به چه بزرگی ولی گفتهاند جای سوزن انداختن نیست از بس جنس تویش انبار شده است.
گفتیم: اینها همه کفران نعمت است، خدا را خوش نمیآید ما گمرک داشته باشیم به این بزرگی ولی کشورهای دیگر در تنگنا قرار بگیرند و ما دستشان را نگیریم.
دستور دادیم به اسحاق که هرچه در انبارهای گمرک وجود دارد را در دریا و یا همین سد لتیان بریزد و جنس جدید از کشورهای دیگر وارد کند، این که نمیشود ما این همه کشور را نا امید بگذاریم.
اسحاق بغض کرد و به ما گفت: شما روح بزرگی دارید. گفتیم: اسحاق! ما از روح میترسیم اسم روح را نیاور.
گفتیم لتیان یاد جت اسکی افتادیم یکهو بغضمان گرفت گفتیم: اسحاق بیا با هم دوباره یواشکی اشک بریزیم، تو فقط پایه اشک ریزان منی، محمود واعظی هم آمد که با ما اشک بریزد، اما گفتیم برود بیرون و تنهایی اشک بریزد، ما و اسحاق روش خاصی برای اشک ریختن داریم.
توی جشنواره بودیم، گفتیم نظریۀ جدیدمان را ارائه بدهیم تا باد دماغ یک عده بخوابد مسئلۀ خودروی اسلامی را مطرح کردیم همه از این همه تسلط ما بر مبانی اسلامی تعجب کردند و گفتند راهکار بدهیم تا چیزهای غیر اسلامی را هم اسلامی کنند، ما گفتیم باید فکر کنیم و از نظر حقوقی همه چیز را بسنجیم، همینجور الله بختکی که نمیشود چیزی گفت، ما در دانشگاه درس حقوق دانی خواندیم.
محمود واعظی آمد به ما گفت که فاضلاب زده بالا، یاد اردوغان افتادیم که به ما گفته بود چاه فاضلاب خانهاش خیلی بالا میزند و خانمش خیلی شاکی است، به او گفتیم: اردوغ! گفت: بله، گفتیم: یک کمی از فاضلاب خانه ات را بفرست برای ما، ما در ایران خیلی جا داریم، میبریم توی دریای خودمان خالی میکنیم.
چقدر خاطره نوشتیم امروز، خیلی وقت بود که خاطره ننوشته بودیم، سرمان خیلی شلوغ بود، راستش خاطره مان هم نمیآمد، مثل کسی که خوابش نمیآید، گفتیم خاطره؛ باز یاد حاج اکبر خدا بیامرز افتادیم، نور به قبرش ببارد، خیلی خاطره باز بود.
یک روز به ما گفت: دکتر حسن! گفتیم: بله حاج اکبر! گفت: اینقدر برای مشکلات مردم غصه نخور و گریه نکن! مرغ و تخم مرغ و گوشت و برنج ارزش ندارد.
گفتیم: حاج اکبر! ما از روز ازل برای مسئولیتپذیری ساخته شدیم، به مسئولیت معتاد شدهایم، خیلی سخت است که ترک مسئولیت کنیم، مردم امیدشان به ماست، همه امیدشان به ماست، ما در نگاه اول عاشق مسئولیت شدیم، رابطۀ ما و مسئولیت مثل عاشق و معشوق است.
حاج اکبر سه بار روی شانه ما زد و گفت: احسنت! دکتر حسن!
حسن روحانی/ 8 اسفند 96/ بالکن دفتر